داستان عاشقانه یك مرد مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار یک جایی شبیه دل خودش ، کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ، کفشهایش را ......به ادامه مطلب مراجعه فرامايد براي ادامه داستان عاشقي
چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره . رنگ چشاش آبی بود . رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ… وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم _براي مشاهد داستان به ادامه ي مطلب برويد
اینجـــآ زَمیـــن اَســـتــ
رَســمــِ آدمهــآیَشــ عَجیــبــ اَســتــ
اینجــآ گـُـم کــه بِشـَـوی
براي مشاهده به ادامه مطلب برويد
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو براي خواندن ادامه داستان عاشقي به ادامه ي مطلب برويد
شاخه گلی خشكیده
قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...
این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم ...براي خواندن اين داستان عاشقانه ي زيبا به ادامه ي مطلب برويد
درباره ما
سلام دوستان برا استفاده از همه ي مطالب سايت بايد عضو باشين_نظر يادتون نره
اطلاعات کاربری
آمار سایت
کدهای اختصاصی
http://nazari1.maxebuy.com/index.php?page=products&id=10092http://nazari1.zaminmarket.ir/index.php?page=cart&add=10092http://nazari1.maxebuy.com/upload/1330905356.jpg